ای نهان داشتگان موی ز سر بگشایید


ای نهان داشتگان موی ز سر بگشایید

وز سر موی سر آغوش به زر بگشایید
وز سر موی سر آغوش به زر بگشایید
ای تذ روان من آن طوق ز غبغب ببرید
ای تذ روان من آن طوق ز غبغب ببرید
تاج لعل از سر و پیرایه ز بر بگشایید
تاج لعل از سر و پیرایه ز بر بگشایید
آفتابم گرو شام و شما بسته حلی
آفتابم گرو شام و شما بسته حلی
آن حلی همچو ستاره به سحر بگشایید
آن حلی همچو ستاره به سحر بگشایید
شد شکسته کمرم دست برآید ز جیب
شد شکسته کمرم دست برآید ز جیب
سر زنان ندبه کنان جیب گهر بگشایید
سر زنان ندبه کنان جیب گهر بگشایید
مهره از بازو و معجر ز جبین باز کنید
مهره از بازو و معجر ز جبین باز کنید
یاره از ساعد و یکدانه ز بر بگشایید
یاره از ساعد و یکدانه ز بر بگشایید
موی بند بزر از موی زره ور ببرید
موی بند بزر از موی زره ور ببرید
عقرب از سنبلهٔ ماه سپر بگشایید
عقرب از سنبلهٔ ماه سپر بگشایید
پس به مویی که ببرید ز بیداد فلک
پس به مویی که ببرید ز بیداد فلک
همه زنار ببندید و کمر بگشایید
همه زنار ببندید و کمر بگشایید
گیسوان بافته چون خوشه چه دارید هنوز
گیسوان بافته چون خوشه چه دارید هنوز
بند هر خوشه که آن بافته تر بگشایید
بند هر خوشه که آن بافته تر بگشایید
سکهٔ روی به ناخن بخراشید چو زر
سکهٔ روی به ناخن بخراشید چو زر
خون به رنگ شفق از چشمهٔ خور بگشایید
خون به رنگ شفق از چشمهٔ خور بگشایید
بامدادان همه شیون به سر بام برید
بامدادان همه شیون به سر بام برید
ز آتشین آب مژه موج شرر بگشایید
ز آتشین آب مژه موج شرر بگشایید
پس آن کعبهٔ دل جان چو حجر بگذارید
پس آن کعبهٔ دل جان چو حجر بگذارید
به وفا زمزم خونین ز حجر بگشایید
به وفا زمزم خونین ز حجر بگشایید
آنک آن مرکب چوبین که سوارش قمر است
آنک آن مرکب چوبین که سوارش قمر است
ره دروازه بر آن تنگ مقر بگشایید
ره دروازه بر آن تنگ مقر بگشایید
آنک آن چشمهٔ حیوان پس ظلمات مدر
آنک آن چشمهٔ حیوان پس ظلمات مدر
تشنگان را ره ظلمات مدر بگشایید
تشنگان را ره ظلمات مدر بگشایید
آنک آن یوسف احمد خوی من در چه و غار
آنک آن یوسف احمد خوی من در چه و غار
زیور فخر و فراز مصر و مضر بگشایید
زیور فخر و فراز مصر و مضر بگشایید
آنک آن تازه بهار دل من در دل خاک
آنک آن تازه بهار دل من در دل خاک
از سحاب مژه خوناب مطر بگشایید
از سحاب مژه خوناب مطر بگشایید
سرو سیمین قلم زن شد و در وصف رخش
سرو سیمین قلم زن شد و در وصف رخش
سر زرین قلم غالیه خور بگشایید
سر زرین قلم غالیه خور بگشایید
سرو چون مهر گیا زیر زمین حصن گرفت
سرو چون مهر گیا زیر زمین حصن گرفت
در حصنش به سواران ثغر بگشایید
در حصنش به سواران ثغر بگشایید
مادرش بر سر خاک است به خون غرق و ز نطق
مادرش بر سر خاک است به خون غرق و ز نطق
دم فرو بست عجب دارم اگر بگشایید
دم فرو بست عجب دارم اگر بگشایید
این همه عجز ز اشکال قدر ممکن نیست
این همه عجز ز اشکال قدر ممکن نیست
که شما مشکل این غم به هنر بگشایید
که شما مشکل این غم به هنر بگشایید
عقدهٔ بابلیان را بتوانید گشاد
عقدهٔ بابلیان را بتوانید گشاد
نتوانید که اشکال قدر بگشایید
نتوانید که اشکال قدر بگشایید
این توانید که مادر به فراق پسر است
این توانید که مادر به فراق پسر است
پیش مادر سر تابوت پسر بگشایید
پیش مادر سر تابوت پسر بگشایید
پدر سوخته در حسرت روی پسر است
پدر سوخته در حسرت روی پسر است
کفن از روی پسر پیش پدر بگشایید
کفن از روی پسر پیش پدر بگشایید
تا ببیند که به باغش نه سمن ماند و نه سرو
تا ببیند که به باغش نه سمن ماند و نه سرو
در آن باغ به آیین و خطر بگشایید
در آن باغ به آیین و خطر بگشایید
از پی دیدن این داغ که خاقانی راست
از پی دیدن این داغ که خاقانی راست
چشم بند امل از چشم بشر بگشایید
چشم بند امل از چشم بشر بگشایید
جای عجز است و مرا نیست گمانی که شما
جای عجز است و مرا نیست گمانی که شما
گره عجز به انگشت ظفر بگشایید
گره عجز به انگشت ظفر بگشایید